أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (۴۹) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (۵۰) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۵۱) وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ (۵۲) وَ کُلُّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ مُسْتَطَرٌ (۵۳) إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (۵۴) فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ (۵۵)﴾
یک سؤال درباره تناسب انشقاق قمر با مسئله قیامت بود که بحث آن در طلیعه این سوره مبارکه «قمر» گذشت و آنجا اشاره شد که اگر این انشقاق قمر جزء اشراط الساعه باشد؛ نظیر «طلوع الشمس من المغرب، خروج الدابّه من الارض» از این سنخ باشد، دیگر معجزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نخواهد بود، چون جزء اشراط الساعه است؛ مگر اینکه حضرت در اثر علم به غیبی که خدای سبحان ادا کرده است، از این جریان خبر بدهد که آن معجزه میشود معجزه علمی حضرت که اِخبار به غیب داد، این یک مطلب.
اگر جزء اشراط الساعه نباشد و جزء معجزات پیغمبر باشد، تقارنش با اقتراب ساعه از این است که برخیها فکر میکردند که موجودات آسمانی خرق و التیامپذیر نیست تا مسئله قیامت طرح بشود، چون در قیامت مسئله ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[۱] است، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت﴾[۲] است و مانند آن. وقتی انشقاق قمر حاصل شد، معلوم میشود تصرف در نظام کیوانی هم ممکن است و آنها هم خرق و التیام میپذیرند، آنها هم زوال دارند و مانند آن. اینها مناسبتهایی بود که در آغاز سوره مبارکه «قمر» آمده با تفصیلاتی که در طلیعه بحث گذشت.
اما اینکه فرمود هر چیزی پیش ما به مقدار و اندازه ریاضی است، یک بحث هم دارد که هر چیزی به ارزش معنوی هم هست. غرض این است که دو تا اندازه در اسلام مطرح است: یک اندازه ریاضی که مربوط به مسائل فیزیکی است یک اندازه متافیزیکی است. اندازه فیزیکی همین است که ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾[۳] یا ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾، که هر چیزی اندازهای دارد. آن اندازه متافیزیکی مربوط به قدر و منزله است که لیله قدر از آن قبیل است و «قِیمَهُ کُلِ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه»[۴] از همین قبیل است. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد در نهج البلاغه که سید رضی(رضوان الله علیه) میگوید این کلام قیمت ندارد و آن این است که حضرت نفرمود ارزش هر کسی به علم اوست، «قِیمَهُ کُلِ امْرِئٍ مَا یَعلَمُه» نبود، «قِیمَهُ کُلِ امْرِئٍ مَا یَأمَنُه» نبود، نه ارزش هر کسی به علم اوست، نه ارزش هر کسی به کار اوست، بلکه ارزش هر کسی به هنر اوست. این است که سید رضی(رضوان الله علیه) در ذیل همین جمله میفرماید این کلام قیمت ندارد که «قِیمَهُ کُلِ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه»، نه «ما یَعلَمُه» و نه «ما یَعمَلُه». ارزش هر کسی به هنر اوست. علم یک وقت است در انسان هست، ولی حافظ انسان نیست، عمل گاهی هست و گاهی حافظ انسان نیست؛ اما آن هنر، آن ملکه نفسانی است، آن زیباکاری را میگویند هنر که انسان بتواند هر چیزی را در جای خود به کار ببرد، نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد و هرگز از علم سوء استفاده نکند، از عمل سوء استفاده نکند، از کمالات سوء استفاده نکند. فرمود هر کسی به اندازه هنرش میارزد، «قِیمَهُ کُلِ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه».
بنابراین اندازه فیزیکی بر اساس ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾ یا ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾، اینها هست.
پرسش: …
پاسخ: علم «مع الادب»، ادب «مع العلم» دو تایی میشود هنر، به علم تنها نیست، به ادب تنهایی اگر ادب عالمانه نباشد هنر نیست. این بزرگان گفتند هنر در این نیست که انسان باور کند بهشت و جنهمی هست و آدم خوب باشد و بهشت برود، این یک آدم خوبی است، یک مؤمن خوبی است نه هنرمند. هنر این است که انسان جهنم را ببیند، بهشت را ببیند. این وصف متّقیانی که وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبه دارد: «فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[۵] از آن به بعد این ادیبان ما گفتند:
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[۶]
حکیم، متکلم، اصولی، فقیه، اینها گپ میزنند. مسلماناند، مؤمناند، عادلاند، باتقوا هستند، اهل بهشت هستند، ولی گپ میزنند. میگویند چون خدا حکیم است، چون خدا عادل است، یک حساب و کتابی باید باشد، پس بهشتی هست و جهنّمی هست، این حق است؛ اما «علم الیقین» است، «عین الیقین» نیست. اینها دارند حرف میزنند. اگر کسی به خطبه نهج البلاغه رسید و عمل کرد او هنرمند است. حضرت در اوصاف متّقیان نگفت اینها چون حکیماند یا متکلماند یا فقیهاند و ثابت میکنند که بهشتی هست، جهنمی هست، باور دارند عمل میکنند، اینها به مقام کمال میرسند، فرمود مردان الهی کسانیاند که اینجا نشستهاند بهشت و جهنم را ببینند. برخیها به جایی رسیدند که عرض میکردند ما عواء و زوزه سگان جهنّم را هماکنون میشنویم. این جریان حارثه بن مالک که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرد همین است. این حارثه بن مالک خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، حضرت فرمود که خیلی زردچهره هستی، چه شده؟ عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا» فرمود علامت یقین و حقیقت یقین تو چیست؟ گفت: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی… إِلی أَهْلِ الْجَنَّه … إِلی أَهْلِ النَّار»; حضرت فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَه فَاثْبُت»؛[۷] بندهای هستی که قلب او نورانی شد، چون بهشت که الآن موجود است، جهنم که الآن موجود است، این «حُفْرَهٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»[۸] که در قبر برزخی یک عده است موجود است، «رَوْضَهً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّه»[۹] که قبر برزخی یک عده است موجود است. وجود مبارک حضرت امیر هم فرمود مردان الهی کسانیاند که دارند میشنوند، گویا میشنوند. این را بزرگان ما میگویند هنر در این است، «خود هنر دان دیدن آتش عیان»؛ یعنی «عین الیقین»، «نی گپ دل علی النار الدخان» کسی که آتش را نمیبیند، ولی از دود پی به آتش میبرد، او حکیم است، متکلم است، فقیه است، مفسّر است، همین! یعنی «علم الیقین» دارد، کسی که دود را میبیند پی به آتش میبرد، او یقین دارد. حرفی هم در آن نیست، اهل سعادت هم هست، یقیناً هم اهل بهشت است، ولی این کافی نیست، این علم است؛ اما اگر با ادب قرین شد، میشود هنر. هنر این است که آدم به «عین الیقین» برسد. فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾،[۱۰] این ﴿لَتَرَوُنَّ﴾ که مربوط به بعد از مرگ نیست، بعد از مرگ، کفار هم میبینند. همینها که جهنم را منکر هستند در روز قیامت جهنم را میبینند خدا در قیامت نشان آنها میدهد که ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا﴾؟ شما این جهنم را ببینید، باز هم میگویید سِحر است؟
بنابراین آن روز اگر کسی جهنم را ببیند که هنر نیست، آن روز کافر هم میبیند، امروز اگر کسی جهنم را ببیند هنر است. غرض این است که این ارزش متافیزیکی است که لیله القدر در آن مقدار است. «قِیمَهُ کُلِ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه». از آن قبیل است.
«فتحصّل ان للاشیاء مقدارین و لله قَدَرَیْنِ»: یک قَدَری است که هر چیزی بر اساس اصول ریاضی خلق شد: ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾ که در سوره «رعد» است، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾ که در سوره محل بحث، سوره «قمر» است، یکی ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ﴾[۱۱] است که ﴿لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾،[۱۲] این دیگر اندازه ندارد. آن وقت مردان الهی هم به جایی میرسند که حدّشان و مقامشان دیگر حدّ و حُسنی ندارد. همینهایی که به کمال انقطاع راه یافتند از آن به بعد هم همین طور است.
در تدبیرات عالم ذات اقدس الهی ضمن اینکه وسائط را حفظ میکند؛ یعنی نظام علّی و معلولی را حفظ میکند، اسباب و مسبّبات را حفظ میکند؛ اما دو تا حرف دارد: یکی اینکه در مقام علم شما بخواهید از سلسله اسباب پی به مسبب الاسباب برسید، ما را در اوّل صف میبینید و این کافی نیست، ولی اگر در اثر اینکه ذات اقدس الهی «مع کل شیء لا بالمغایره» ببینید، ما را به خودتان از آن سببی که همراه شماست نزدیکتر میبینید که در بحث دیروز این در دعای «ابوحمزه ثمالی» گذشت. این طور نیست که ما براساس نظام علّی و معلولی بگوییم چون تسلسل محال است، سلسله هستی به خدا میرسد تا او بشود سرسلسله فقط! او جایش آنجا نیست، او جایش آنجا هست، در وسط هست در آخر هست، «مع کل شیء» است «لا بالمغایره». این راه، راه تفسیری است، آن راه، راه علمی حوزه و دانشگاه است و چون تسلسل محال است ما به خدا میرسیم؛ اما خدا جایش آنجا نیست، او «مع کل شیء» است، ﴿مَعَکُمْ﴾ است ﴿أَیْنَ ما کُنْتُم﴾.[۱۳] این دومی انسان را مراقب و مواظب هست و این دومی در عین حال که به ما میگوید از اسباب و علل کمک بگیر، به ما میگوید میتوانی بدون توسّل هم کمک بگیری. بسیاری از این دعاها که خود ائمه دارند از همان اوّل قَسم یاد میکنند به حق پیغمبر و اولاد پیغمبر! بعد میگویند خدایا! ما متوسل میشویم به پیغمبر و به علی و اولاد علی، مخصوصاً به این پنج تن. خود ائمه(علیهم السلام) به این پنج تن متوسل میشوند. بعد وقتی این دعا اوج گرفته، میگویند خدایا! «بِغَیْرِ شَفِیعٍ»[۱۴] تو میتوانی کمک بکنی؛ یعنی دو تا راه دارد: هم راه بلاواسطه هست، هم راه مع الواسطه. اگر به غیر شفیع باشد شما چرا در اوّل گفتید خدایا! تو را قَسم میدهیم به حق پیغمبر و اولاد پیغمبر! پس معلوم میشود این هم راه است. آن هم راه است، بلاواسطه هم راه است و جمع بین اینها کمال است و برای هر کسی هم ممکن هست بلاواسطه بگوید خدا. انسان تنها وقتی به محکمه میرود شاید با نتیجه برنگردد؛ اما شفیع را که گفتند: «الشفیع» جناح و بال طائر است، انسان تنها برود شاید به مقصد نرسد؛ اما همراه داشته باشد یقیناً به مقصد میرسد؛ لذا مسئله شفاعت و مسئله توسل و اینها میشود یک امر ضروری، میشود یک امری که جدّاً نافع است، ولی دو تا راه دارد که در دعای «ابوحمزه ثمالی» میفرماید. اوّل خود اینها به اهل بیت قَسم یاد میکنند، به حق پیغمبر، به حق موسی، به حق عیسی. بعد میگویند خدایا! ما از این طرف دستمان ممکن است بسته باشد؛ اما تو که دستت باز است «بِغَیْرِ شَفِیعٍ فَیَقْضِی لِی حَاجَتِی» ما از این طرف بخواهیم به حضور شما بیاییم به هر حال وسیله میخواهیم، ولی تو اگر بخواهی مشکل ما را حلّ کنی که وسیله نمیخواهی.
غرض این است که این ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾، در دو فصل مطرح است: یکی لیله قدری است، یکی افراد عادی است. میدانید آنهایی که «لیله القبری»اند هرگز به فضل «لیله القدر»ی نمیرسند، اینها که هنر را در این میدانند که انسان بهشت و جهنم را میبیند، اینها میگویند خیلیها «لیله القبری»اند، «تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی»[۱۵] همانها که میگویند: «خود هنر دان دیدن آتش عیان» مگر آدم تا کی میخواهد حرف بزند؟ تا کی میخواهد بگوید: ﴿لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾؟ ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ بشو! مدام میگوید: ﴿لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾، خیلیها میگویند، اگر هنر داری ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ بشو! یک شبه کار هزار ماه را بکن! «تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی»، مدام گپ میزنی که لیله القدر بهتر از هزار ماه است، بله بهتر از هزار ماه است، اما به تو چه؟ تو وقتی «لیله القدر»ی میشوی که تنهایی بشوی هزار ماه، این راه ممکن است. اگر این راه ممکن نبود که قرآن نازل نمیکرد، این راهها هست.
غرض این است که هر چیزی اندازه فیزیکی آن سرجایش محفوظ است، اندازه متافیزیکی هم سرجایش محفوظ است، ما نباید بگوییم ما این قدر میتوانیم، نسبت به آن بخش هم روحی که داریم، آن دیگر اندازه مشخص ندارد. ملاحظه فرمودید: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾، در بخشهای ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ﴾[۱۶] است؛ اما ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَه کَلَمْحِ بِالْبَصَرِ﴾، برای بخش عالم امر است. فرمود: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾،[۱۷] این بارها به عرض شما رسید که سنایی میگوید چرا کعبه محترم است؟ کعبه را خواستند با پارچههای طلا و امثال آن تزیین کنند در زمان بعضی از خلفا یا پارچههای ابریشمی بگذارند. حکیم سنایی گفت که «کعبه را جامه کردن از هوس است» چه کار میخواهید بکنید؟ کعبه را که نمیشود مزین کرد با طلا و نقره، کعبه یک دانه زیور دارد، یک دانه ارزش دارد:
کعبه جامه کردن از هوس است ٭٭٭ یاء بیتی جمال کعبه بس است[۱۸]
کعبه یک دانه زیور دارد و آن «یاء» ﴿بَیْتِیَ﴾ است که ذات اقدس الهی به ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿طَهِّرا بَیْتِیَ﴾،[۱۹] این خانه خانه من است. این یک دانه «یاء» کمال کعبه است. طلا میخواهد چه کند؟ همان یک دانه «یاء» را خدای سبحان به انسان هم داد: ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[۲۰] لذا همین روایت را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرد که مؤمن مثل کعبه است،[۲۱] این قدر حرمت دارد. احترام به مؤمن این است، خدایی ناکرده اهانت به مؤمن آن طور است. دارد ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾، یک وقت است که مؤمن را به جهت اینکه فامیلش هست، دوستش هست، برادرش هست، قبیلهاش هست احترام میکند از آن قبیل نیست، مؤمن را «لایمانه» اگر احترام بکند، ثواب احترام کعبه را دارد. چرا در سوره مبارکه «نساء» فرمود اگر کسی مؤمنی را بکُشد مخلَّد در نار است؟ یک وقت است یک حساب و اختلاف مالی دارند دعوا میکنند، این باید قصاص بشود، معصیت کبیره است، این دیگر خلود در نار ندارد، معصیت کبیره است و قصاص هم هست؛ اما ﴿مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾،[۲۲] یعنی ـ معاذالله ـ مؤمن را «لایمانه» کسی بکُشد، بله همان است. این دیگر جزء معصیتهای کبیره عادی نیست، این خلود میآورد. حالا اگر کسی مؤمن را «لایمانه» احترام بکند، همان روایتی است که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرده مثل اینکه کعبه را زیارت کرده است. به کعبه احترام کرده چقدر ثواب دارد؟ مؤمن را «لایمانه»، نه برای اینکه چون برادر اوست، فامیل اوست، بستگان اوست!
پس ما یک ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾ داریم که مسائل ریاضی و امثال ریاضی است. یکی ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَه کَلَمْحِ بِالْبَصَرِ﴾ داریم میشود «لیله القدر». آن دیگر ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾ نیست، آن قدرش را ذات اقدس الهی میداند و انسان میتواند «لیله القدر»ی بشود و کاری بکند که یک ساعته کاری بکند، یک شبه کاری بکند به اندازه هزار ماه، یعنی هشتاد سال؛ در یک روز کار هشتاد سال را انجام بدهد، این شدنی است. پس اینکه فرمود: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾ که در بحث دیروز در دو فصل جداگانه بحث شد، قدر ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ﴾ مشخص است، قدر «ألا له الامر» مشخص است. قدر ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقَ﴾، ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیَّامٍ﴾[۲۳] است، ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ فی یَوْمَیْنِ﴾[۲۴] است، ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ﴾[۲۵] است، اینها قَدْر فیزیکی آن است؛ اما عالم امرش را آیه سوره «قدر» باید بیان کند. این که گفتند حقیقت لیله قدر و سوره «قدر» صدیقه کبری(سلام الله علیها) است، این را او مشخص میکند که انسان یک شبه میتواند انجام بدهد. پس انسانی که ﴿خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ﴾، ﴿مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾ کذا و کذا، این برابر ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾ است؛ اما ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ که مطرح است، جریان «لیله القدر» مطرح است. پس این آیه دو فصل دارد: یک فصل آن به ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقَ﴾ برمیگردد، قَدْرش و قَدَرش مشخص است. یک بخش از آن به «له الامر» برمیگردد، قدر و خصوصیاتش هم مشخص است. اینها که به این بارگاه رسیدهاند، میفرماید اینها در مقعد صدق هستند که بخش پایانی این سوره است.
بعد فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ﴾. شیعه گاهی به معنی پیرو است گاهی به معنی شبیه است؛ یعنی ما اشباه شما و امثال شما را هلاک کردیم، نه اینکه پیروان شما را، چون آنها قبل از شما بودند، دیگر پیرو شما نیستند.
پرسش: …
پاسخ: بله، منتها حالا آنها در قلهاند، دیگران به برکت آنها در دامنه اینها هستند. ببینید مرحوم نجاشی در رجالشان میگوید این أبان بن تغلب شاگرد امام صادق(سلام الله علیه) است. چندین روایت از حضرت نقل میکند. نجاشی میگوید وقتی أبان بن تغلب میخواست خدمت امام صادق مشرّف بشود، وجود مبارک امام صادق به خدمتگزارش میفرمود: «أَلْقِ الْوَسَادَهَ لأَبَان»؛[۲۶] برو آن تشک را پهن کن که أبان روی تشک بنشیند. مگر فرقی است بین وجود مبارک امام صادق و امام زمان؟ ما تمام آرزوهایمان این است که حضرت را ببینیم. حضرت همان کار را نسبت به علما میکند، دیگر مخصوص أبان که نیست! حالا لازم نیست در جایی باشیم که وجود مبارک امام زمان دستور بدهد به کارگر خود که تشک را برای آقا پهن کن، همین که عنایت بکند برای ما کافی است میشود! حالا کسی توقع ندارد و شدنی هم نیست که کسی به مقام آنها برسد، اصلاً «لیله القدر» را فرستادند برای ما، این همه کارها را انجام بدهید تا به ثواب «لیله القدر» برسید، آنها که خودشان عدل قرآن کریماند. اگر کسی عِدل قرآن کریم بود که دیگر نیازی ندارد که در فلان شب آن قدر ناله بکند تا به لیله القدر برسد! ما در ایران و امثال ایران قبلاً ادیبی، حکیمی که این طور حرف بزند نداشتیم، اسلام که آمد این حرف را زد که «این طفل یک شبه ره صدساله میرود»،[۲۷] پس معلوم میشود انسان میتواند یک شبه ره صدساله را طی کند، این ﴿لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾. ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ میشود صدساله. نفرمود به اندازه «الف شهر»، فرمود بهتر از «الف شهر». «الف شهر»؛ یعنی هشتاد سال. بهتر از هشتاد سال میشود صدسال. «این طفل یک شبه ره صدساله میرود». «یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود»[۲۸] این از همین جاست. اینها اگر چهار تا کلمه از آیه نباشد چهار تا کلمه از روایت نباشد که این حرفها نیست.
بنابراین این راه باز است، الآن هم وجود مبارک ولیّ عصر این حرف را ممکن است بزند، ما توقعمان این باشد همان طوری که امام صادق درباره أبان بن تغلب به خدمتگزار خود آن حرف را زد، همان عنایت را نسبت به ما داشته باشد، مگر أبان بن تغلب چه مقامی داشت؟ درس خواند «لله»، عمل کرد «لله»، این روایات را منتقل کرد به مردم «لله»، این را ما میتوانیم انجام میدهیم، اینها که از ما برمیآید. حالا یک وقت است کاری معصوم میکند، معصومزاده میکند، بله آنها مقدور ما نیست؛ اما این شاگردان اینها را همانها پروراندند، هیچ فرقی هم که بین وجود مبارک امام صادق و امام زمان(سلام الله علیهما) که نیست، بلکه حضرت از یک جهت جامعیت او جهانگیرتر است این هست.
غرض این است که اشیاء به دو معناست. ﴿وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ﴾ که بحث آن گذشت. این ﴿کُلُّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ﴾، اعمّ از آن است. ﴿کُلُّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ﴾، چه نسبت به علم و عمل و کارهای مردم، چه نسبت به نظام هستی، هر چه باشد مستتر است. ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، این لذّت جسمانی و معاد جسمانی و بدن. نه اینکه در جنت هستند، معنایش درست است، یعنی در باغ هستند؛ اما در «نَهَر» هستند، نه یعنی در آب هستند؛ یعنی همه اطرافشان نهر است، آب است. در سوره «ذاریات» و مانند آن دارد: ﴿وَ عُیُونٍ﴾،[۲۹] این ﴿وَ عُیُونٍ﴾ معنایش این نیست که اینها در چشمه هستند؛ یعنی اطراف آنها چشمه است، در چشمه زندگی میکنند. ما هم میگوییم در آب زندگی میکنند؛ یعنی هر طرفشان آب است. در میوه زندگی میکنند؛ یعنی هر طرفشان میوه است، نه اینکه درون میوه هستند یا درون آب هستند. این ﴿وَ نَهَرٍ﴾ این است. این احتمال را دادند که این «نَهَر» جنس باشد شامل أنهار اربعه سوره ۴۷ باشد، یک؛ برخیها هم احتمال دادند که این تنوین تنکیر «نَهَرٍ» برای تعظیم است، یک نهر بزرگی است که أنهار دیگر از آن منشعب میشود که آن کوثر است که اینها در کوثر غرق هستند؛ یعنی اطراف آنها را کوثر احاطه کرده است. گاهی این کلمه «نَهَر» آن نهر بزرگ را میگویند که أنهار کوچک از آن منشعب میشود؛ نظیر آیه ۲۴۹ سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ﴾، آن نهر بزرگ است. اینجا هم که تنوین دارد «نَهَرٍ» تنوین آن، تنوین تنکیر برای تعظیم است. گاهی برای تفخیم است گاهی برای تعظیم است؛ چه اینکه گاهی برای وحدت و امثال آن است. اگر این شد، دیگر جمع نیست، یک نهر بزرگ است؛ مثل کوثر که فراگیر است.
این بزرگان که به این مقام رسیدند، ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ﴾، مستحضرید که بین قعود و جلوس فرق گذاشتند. یک فرق ظاهری است، میگویند آنکه خوابیده بود طرف راست یا طرف چپ یا به پشت خوابیده بود وقتی برمیخیزد مینشیند میگویند: «جَلَسَ». کسی که ایستاده است و مینشیند، میگویند: «قَعَدَ». این یک تفاوت لفظی است که قعود و جلوس مرادف نیستند. اما یک فرقهایی که جناب فخر رازی هم آن را تعقیب کرد این است که از چند جهت بین قعود و جلوس فرق است: در جلوس، مسئله دوام و ثبات نیست. در قعود دوام و ثبات هست. در سوره مبارکه «مجادله» که وقتی اسلام پیشرفت کرد برای شنیدن سخنان نورانی حضرت وارد مجلس میشدند جا نبود: آنجا دارد که ﴿تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ﴾،[۳۰] چهارزانو ننشینید، مربّع ننشینید، مسلمانی که تازه وارد شد، به او جا بدهید؛ یعنی تنگتر بنشینید تا این مهمان تازهوارد جا بشود. ﴿إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾؛ یعنی وسعت بدهید، تنگتر بنشینید تا مجلس فسیح و وسیع بشود، دیگر چهارزانو ننشینید، پاهایتان را دراز نکنید، ﴿إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾. معلوم میشود این جلوس حرکتپذیر است، این یک؛ از این دقیقتر: ﴿وَ إِذا قیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا﴾؛ اگر به شما گفتند شما تا الآن که سخنان حضرت را شنیدید حالا شما برخیزید بروید، اینها که آمدند چیزی نشنیدند، اینها بشنوند. این دو تا کار را در سوره مبارکه «مجادله» دستور دادند که در مجلس حضرت اوّلاً پا دراز نکنید، چهارزانو ننشینید که زیاد جا بگیرد، تنگتر بنشینید که تازهوارد جا داشته باشد، پس معلوم میشود که جلوس حرکتپذیر است. دوم: اگر دیدید جمعیت زیاد بود و جا کم بود اصلاً جا نیست، شما که مدتی نشستید استفاده کردید بلند شوید نوبت را به دیگری بدهید، این دو. پس هم جلوس حرکتپذیر است، هم زوالپذیر است.
اما قعود نه حرکتپذیر است نه زوالپذیر است؛ لذا ثبات را نشان میدهد، میشود قعود صدق. قعودی صادق است که ثابت باشد، مثل قدمی صادق است که ثابت باشد. آنجایی که دگرگونی نیست آنجایی که ثبات است، میشود قعود صادقانه. این قعود که با ثبات همراه است در سوره مبارکه «ق» به یک صورت دیگری بیان شده. در سوره مبارکه «ق» به این صورت آمده است: ﴿إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ ٭ ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾،[۳۱] جناب فخر رازی میگوید که برخیها که فقط به دنبال تفسیر لفظی هستند، در برابر این سؤال که چرا قعید فرمود و جلیس نفرمود؟ گفتند چون آیه بعد «عتید» دارد، آیه بعد «تحید» دارد، آیه بعد «وعید» دارد، آیه ۲۳ «عتید» دارد، اینها به وزن «فعیل» هستند و آخرشان «دال» هست، اگر میفرمود: «جلیس»، با اینها هماهنگ نبود، رعایت سجع را کرده است. ایشان دارند که البته رعایت سجع جزء نکات ادبی خوبی است؛ اما چرا آن اصل را رعایت نمیکنید؟ فرشتهها که دو نفر هستند، یکی طرف راست است یکی طرف چپ، ﴿إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ﴾، اینها قعید هستند، هر کدام از اینها ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾. نه یکی رقیب است و دیگری عتید. این ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛ یعنی اینکه طرف راست است موظّف است به تنظیم برنامههای صحیح، این ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛ یعنی مراقب مستعدّ و آماده. آنکه طرف چپ قرار دارد، آن هم ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾. اگر رقیب هم که قبلاً بحث آن گذشت، به کسی میگویند رقیب که رقبه بکشد، سرکشی بکند، آن کسی که سرکشی نمیکند، رقبه نمیکند نمیبیند که چه خبر است! حتماً باید گردن بکشد، سرکشی بکند تا ببیند چه کسی هست چه کسی نیست، چه کسی آمده چه کسی نیامده است، وگرنه رقیب نیست. عتید هم یا «عَتَدَ» است یا «عَدَّ» است، به هر دو معنا به معنی آماده است. این چنین نیست که یکی رقیب باشد یکی عتید. «کلّ واحد» به این دو وصف متّصف هستند، رقیب هستند عتید هستند. بنابراین ثابت هستند و نه حرکت دارند که جابهجا بشوند و نه زوالپذیر هستند. از این جهت تعبیر به قعید شده است، نه چون رعایت «دال» و وزن «دال» و حفظ سجع و امثال آن بشود؛ البته آن هم یک نکته است.
پس ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، مَلیک هم میدانید که این صفت مبالغه است و مالک تا مَلِک، مَلِک قدرت بیشتری دارد. مقتدر هم که بالاتر از قادر است، اقتدار قویتر از قدرت است. این نشان میدهد که کسانی که مقرّب الهیاند و نزد خدا میروند فقط بر اساس بردگی و بندگی است. سلاطین دنیا دو گروه را جذب میکنند: یک گروه را که از خدمات آنها استفاده میکنند، یک گروه را برای اینکه از شرّ اینها محفوظ باشند، اینها را هم جذب میکنند؛ اما ذات اقدس الهی هیچ کسی را جذب نمیکند، مگر اینکه بخواهد به آنها احسان بکند و هر کسی به قرب الهی بار یافت، چون او مقتدر است، خدا هراسی از او ندارد که مثلاً او را برای دفع شرّش به خود جذب بکند، هر کس به بارگاه الهی بار یافت، در اثر نیاز به او بار یافت. این سوره مبارکه ما را مکرّر به حفظ تفسیر و تعلیم قرآن دعوت کرد که ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾،[۳۲] این کتاب، سعادت دنیا و آخرت را به همراه دارد و عترت را همین قرآن به همراه خود دارد و حفظ میکند: ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾. نور چشم هم میآورد کمتر کسی با قرآن مأنوس بود که آخرهای عمر نور چشمش را از دست داده باشد. برکات فراوانی دارد ـ إنشاءالله ـ در خدمت نظام و جامعه اسلامی مشمول دعای ولیّ عصر باشید.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره انبیاء, آیه۱۰۴.
[۲]. سوره تکویر، آیه۱.
[۳] . سوره رعد، آیه۸.
[۴] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت۸۱، ص۴۸۲.
[۵] . نهج البلاغه (للصبحی صالح)، خطبه۱۹۳.
[۶]. مثنوی معنوی, دفتر ششم، بخش ۸۳.
[۷]. المحاسن، ج۱، ص۲۴۶.
[۸]. تفسیر القمی، ج۲، ص۹۴.
[۹]. الغارات(ط ـ القدیمه)، ج۱، ص۱۵۰.
[۱۰]. سوره تکاثر، آیات۵ و۶.
[۱۱]. سوره قدر، آیه۱.
[۱۲]. سوره قدر، آیه۳.
[۱۳]. سوره حدید، آیه۴.
[۱۴]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۵۸۲.
[۱۵]. دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره۲۱۳۱.
[۱۶]. سوره اعراف، آیه۵۴.
[۱۷]. سوره اسرا، آیه۸۵.
[۱۸]. سیر العباد الی المعاد(سنایی ـ چاپ تهران)، ص ۱۰۱.
[۱۹] . سوره بقره، آیه۱۲۵.
[۲۰] . سوره حجر، آیه۲۹؛ سوره ص، آیه۷۲.
[۲۱] . الکافی(ط _ الإسلامیه)، ج۴، ص۵۶۸.
[۲۲] . سوره نساء، آیه۹۳.
[۲۳]. سوره اعراف, آیه۵۴؛ سوره یونس، آیه۳؛ سوره هود، آیه۷.
[۲۴]. سوره فصلت، آیه۱۲.
[۲۵]. سوره فصلت، آیه۱۰.
[۲۶]. رجال النجاشی، ص۱۱؛ «حدثنا أبان بن محمد بن أبان بن تغلب قال: سمعت أبی یقول: دخلت مع أبی إلی أبی عبد الله علیه السلام فلما بصر به أمر بوساده فألقیت له و صافحه و اعتنقه و ساءله و رحب به».
[۲۷] . دیوان حافظ، غزلیات، غزل۲۲۵.
[۲۸] . دیوان حافظ، غزلیات، غزل۲۱۴.
[۲۹]. سوره حجر، آیه۴۵؛ سوره شعرا، آیات۵۷و۱۳۴و۱۴۷.
[۳۰]. سوره مجادله، آیه۱۱.
[۳۱]. سوره ق، آیات۱۷و۱۸.
[۳۲]. سوره قمر، آیات۱۷ و ۲۲ و ۳۲ و ۴۰.