video
play-rounded-fill

تفسیر سوره قمر – جلسه دوم آیت الله العظمی جوادی آملی دامت برکاته(پادکست)


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فیهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلی‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعینَ إِلَی الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ (8)﴾

در بخش پایانی سوره مبارکه «نجم» که قبلاً بحث شد، فرمود: ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾؛[1] یعنی قیامت نزدیک است، در صدر این سوره دارد: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾. در جریان معاد، گذشته از اینکه امکان آن را ثابت می‌کنند، یک؛ ضرورت وقوع آن را تثبیت می‌کنند، دو؛ از اصل وقوع آن خبر می‌دهند، از قریب بودنِ آن خبر می‌دهند، از اقتراب آن سخن می‌گویند. این چند طایفه درباره معاد است؛ اصل معاد را فرمودند: ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾،[2] قبلاً ملاحظه فرمودید این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ در قرآن کریم به منزله «بالضّرورة» است، وقتی می‌گوییم «الانسان ناطقٌ» یعنی «بالضّرورة»؛ «الاربعة زوجٌ» یعنی «بالضّرورة». اگر خواستیم به این قضیه جهت بدهیم تا موجّهه بشود، جهت این قضیه ضرورت است. «المعاد واقعٌ، القیامة واقعةٌ بالضّرورة» این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ به جای بالضّرورة در قضیه موجّهه ضروریه است؛ اما حالا از قُرب  و از اقتراب آن در دو طایفه دیگر سخن می‌گویند که ﴿لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَریباً﴾، این یک طایفه؛ ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾ طایفه دیگر است. در بحث دیروز گذشت که وزان اقتراب و قُرب، وزان اقتدار و قدرت است؛ اقتدار قوی‌تر از قدرت است، اقتراب نزدیک‌تر از قُرب است.

مطلب دوم آن است که این قُرب و نزدیکی یا نفسی است یا نِسبی؛ اگر نفسی باشد؛ یعنی خیلی طول نمی‌کشد و اگر نِسبی باشد یا «بالنّسبة الی الماضی» است یا «بالنّسبة الی الآتی». «بالنّسبة الی الماضی»؛ یعنی زمان از اوّل که شروع شد به طرف معاد حرکت می‌کرد و پایانی دارد، آن مقداری که گذشته است، خیلی بیشتر از آن مقداری است که مانده؛ لذا آن مقدار مانده، چون نسبت به گذشته کم است، می‌توان گفت: ﴿اقْتَرَبَت﴾ یا «بالنّسبة الی الآتی» است؛ زمان قیامت ابد است، این مقدار نسبت به ابد نزدیک و کم است. پس «هاهنا امورٌ ثلاثة»؛ یا نفسی است؛ یعنی فاصله کم است یا نسبی است؛ اگر نسبی شد یا «بالقیاس الی الماضی» است یا «بالقیاس الی الآتی» است. «بالقیاس الی الماضی»؛ یعنی از همان وقتی که زمان شروع شد، به طرف قیامت حرکت می‌کرد، پایانی دارد و حرکت، بی‌پایان نیست، وگرنه می‌شود عبث. آن مقداری که گذشته بیش از آن مقداری است که مانده است، پس ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾. یا به لحاظ آتی است؛ این چند صباحی که هستیم، نسبت به ابدی که در پیش داریم اندک است، پس ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾. عمده آن اصلی است که بعد می‌فرماید: ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾.

مسئله انشقاق قمر اگر کسی شبهه‌ای دارد توهّمی دارد که انشقاق قمر محال است، این برای او فرقی ندارد که بگوییم گذشته است یا «سَیَنْشَقُّ القَمَر» اگر یک چنین چیزی محال باشد بر اساس توهّم خرق و التیام، بطلان خرق و التیام که برخی می‌پنداشتند، این دیگر فرق نمی‌کند چه در گذشته چه در آینده، محال واقع شدنی نیست، چه در گذشته چه نسبت به آینده و چون این توهّم باطل است و امکان انشقاق یک امر روشنی است، داعی نیست که ما این ماضی را بر مضارع حمل بکنیم. اگر جایی مستقبل را با ماضی تعبیر کردند نکته‌اش آن است که مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است، نه اینکه ما فعل ماضی را به معنای مضارع بگیریم، بگوییم چون این مضارع یقینی است از این جهت از آن به ماضی تعبیر شده، این تعبیر درست نیست. پس انشقاق قمر ممکن است، وقتی ممکن شد ظاهر حجت است، پس دلیلی نداریم که این «إنْشَقَّ» را به معنی «یَنْشَقُّ» و مانند آن بگیریم.

مسئله ﴿وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً﴾ هم نشان می‌دهد که این واقع شده، گرچه هر چه که در جهان هستی هست، آیت وجود حق است، آیت توحید است؛ اما جریان آیت وحی و نبوت و معجزه بودن یک چیز جدایی است. اگر سخن از آیت و علامت جزء «أشراط السّاعة» باشد، این می‌شود آیت معاد. اما اگر طبق شأن نزولی که برای این آیات هست که از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست معجزه کردند و حضرت نیایشی به درگاه الهی انجام داد و ذات اقدس الهی این قمر را منشق کرد، انشقاق قمر یک امر خلاف عادت است نه خلاف عقل؛ برهان عقلی بر استحاله‌ آن اقامه نشده، بنابراین این می‌شود معجزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم). آیت نبوت او، در عین حال که آیت توحید هست، در عین حال که می‌تواند از «أشراط الساعة» باشد، آیت مستقیم حقانیت وحی و نبوت است و آنها هر وقت این گونه از آیات را ببینند از آن اعراض می‌کنند: ﴿وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾، چون قبلاً هم گذشت که بعضی‌ها یا در فرصت‌های مختلف یا افراد گوناگون این حرف‌ها را می‌زدند، هم مسئله سِحر هم مسئله شعر هم مسئله کهانت هم مسئله جادوگری‌های دیگر و هم مسئله افترا و فریه و دروغ را درباره قرآن کریم اینها روا می‌داشتند و قبلاً هم گذشت که اینهایی که گفتند: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾;[3] این را حتماً دو گروه گفتند یا دو بار گفتند؛ یک بار گفتند سِحر یکبار گفتند جنون؛ وگرنه «دفعةً واحدة» یک شخص حضرت را به هر دو متّهم بکند این تناقض است، برای اینکه اگر این شخص عاقل است حضرت را به سِحر متّهم کرد، دیگر نمی‌تواند او را متّهم به جنون بکند، زیرا سحر جزء دقیق‌ترین فنّ است و جنون با ادراک عقلی هماهنگ نیست، کسی که ساحر است نمی‌تواند دیوانه باشد؛ لذا یا دو گروه گفتند یا یک شخص در دو مقطع تاریخی گفته است.

به هر تقدیر این کار را به صورت سِحر یاد کردند. اما مستمر را چند وجه گفتند: یا این از مرور است؛ یعنی گذراست هر از چند گاهی این سِحر را دارد، مستمر است؛ یعنی به هر حال هر از چند گاهی یک کار ساحرانه انجام می‌دهد. یا از «مِرَّة» است به معنی «قوّة» که در سوره مبارکه «نجم» گذشت: ﴿ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی﴾؛[4]یعنی «ذو قوّة»؛ یعنی یک سِحر خیلی قوی است، این دو وجه؛ یا از سنخ «إمرار حبل» است، می‌گویند این حبل را محکم بافت؛ بافتن آن وقتی «إمرار»؛ یعنی إحکام داشته باشد، می‌گویند «حبلٌ مستمِر»؛ یعنی امرار و بافت آن محکم است. یا نه، از مراره و تلخی است که این در ذائقه مردم عصر ما تلخ است. این چند وجهی است که گفته شد؛ لکن ظاهرش این است که این مستمر است؛ یعنی هر از چند گاهی او مرتّب دارد سِحر انجام می‌دهد، این ﴿وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾ است.

بعد ذات اقدس الهی می‌فرماید اینها تکذیب کردند واقعیت کار پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را، یک؛ منشأ این تکذیب هم جاهلیت آنهاست که در سوره مبارکه «نجم» مشخص شد که نظام جاهلی آن است که در اندیشه با گمان زندگی می‌کنند، در عمل با هوس به سر می‌برند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[5] دو؛ خاصیت یک نظام جاهلی این است که بر اساس گمان به یک عدّه علاقه‎مند و از یک عده گریزان هستند، یک؛ در داوری‌ها و در قیام و قعودها و در جذب و دفع‌ها به میل حرکت می‌کنند، نه به عقل و عدل. ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ برای بخش اندیشه، ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، برای بخش انگیزه که این خاصیت نظام جاهلی است. فرمود چون ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾، این را تکذیب کردند؛ اما این از آن غرر تعبیرات قرآن کریم است، فرمود: ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾؛ هیچ چیزی نیست که به پایان نرسد. در نظام هستی باطل وجود ندارد، هر چیزی سر جای خودش است و خودش را نشان می‌دهد؛ اگر حق است که خودش را نشان می‌دهد، اگر باطل است خودش را نشان می‌دهد و خیلی این قاعده عقلی، قاعده فلسفی تامی است: ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾، آدم یک چیزی و کاری را انجام بدهد بگوییم هوا شد و رفت، این طور نیست. حرفی زدیم بگوییم از بین رفت، کاری را نسبت به ما کردند یا ما کاری نسبت به دیگران کردیم، این نیست. هر چیزی دقیقاً به جای خود می‌رسد و خودش را نشان می‌دهد. قبلاً هم این تحلیل، گرچه سیدنا الاستاد در ذیل این آیه فرمایشی ندارند؛ اما قبلاً در بحث اینکه چرا دروغ به مقصد نمی‌رسد ایشان یک بحث عقلی خوبی داشتند در یکی از مجلّدات کتاب شریف المیزان که می‌فرمایند کسی کاری کرده، این شخص این کاری را که انجام داد به هر حال موجود شد، امر عدمی که نیست، این حرفی که زده این کاری که کرده این موجود شد. ما از آن گذشتیم؛ اما این که موجود شد می‌افتد در خط تولید، حرفی را که آدم زد دیگر معدوم که نیست، ما از آن عبور کردیم این حرف را نسبت به کسی زد، این در دل کسی اثر گذاشت. آن تأثر قلبی آن آقا هم که یک امر وجودی است، یک امر عدمی که نیست، او هم در زبان او، در قلم او، در قیام او، در اقدام او اثر می‌گذارد. بعد از چندین روز یا چند هفته یا چند سال خودش را نشان می‌دهد. هیچ یعنی هیچ! به نحو سالبه کلیه، هیچ کاری عبث نیست، هیچ حرفی عبث نیست ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾ چه حرف باشد چه قول باشد، چه عداوت باشد چه صداقت باشد، چه حق باشد چه باطل باشد خودش را نشان می‌دهد.

پرسش: توبه آثار بد را از بین نمی‎برد؟

پاسخ: خود توبه هم همین است، مثل بیماری‎ای که انسان دارو می‌خورد. یک غذای مسموم کسی خورد، خودش را نشان می‌دهد؛ این شخص حالا بیمار شد و رفت به بیمارستان. این غذای سمّی کار خودش را باید نشان بدهد و نشان داد، این آقا رفته در تخت بیمارستان، این اثر آن غذای سمّی است، از آن به بعد درمانش شروع می‌شود و درمان آن هم جزء ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾ است، خودش را نشان می‌دهد، این آقا بعد از چند روز درمان می‌شود. این توبه مثل آن داروست، مثل آن شستشو است. آن گناه کار خودش را کرده، تا این حدّ به پایگاه خود رسیده؛ این توبه آن را درمان می‌کند این هم به پایگاه خود رسیده است. این طور نیست که دارو اثر نکند، توبه اثر نکند، شستشو اثر نکند، هر چیزی جای خودش را دارد، اینها که ابدی نیستند؛ اما باطل در عالم نیست، ما بگوییم حرفی زدیم و گذشت، هیچ چیزی نگذشت. چقدر این قرآن حکیم است؟! اینها اگر به صورت فقهی در می‌آمد به صورت اصولی در می‌آمد؛ مثل «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[6] بود، می‌شد قاعده استصحاب؛ اما اینها جزء قواعد عقلی است که قرآن بیان می‌کند: ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾، گذشته و آینده. این جمله نورانی را در هر بخشی از قرآن بگذاری جای خودش را باز می‌کند، این طور نیست که ما بگوییم این مربوط به آیه قبل سوره «قمر» است یا مربوط به جمله بعد است، نه! یک اصل کلّی است. این اصل کلّی این است که هر چیزی به مقصد می‌رسد: ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾. ما خیال می‌کنیم نسبت به کسی احسان کردیم قلب کسی را خوشحال کردیم، خیال کردیم گذشت نخیر! این دو سال دَه سال بیست سال به هر حال جایی نتیجه می‌دهد. ممکن نیست کاری حرفی در عالم واقع بشود و ﴿هَباءً مَنْثُوراً﴾[7] بشود. این است که ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛ یعنی آن خدماتی که اینها برای بت کردند این چیزی ندارد؛ اما این جهنّم را به همراه خود خواهد داشت؛ یعنی به حسب ظاهر اینها قربانی‌هایی که می‌کردند، خیری که انجام می‌دادند، عبادت‌هایی که می‌کردند و در برابر بت‌ها می‌گفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی‏﴾، این هیچ بود، نتیجه‌اش خستگی است، نتیجه‌اش این است که ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ است.

بنابراین هر کاری که انسان انجام می‌دهد، اگر باطل است بطلان آن روشن می‌شود، اگر حق است حق آن روشن می‌شود، ما هستیم و اعمال ما. این جمله نورانی را در هر جای قرآن بگذاری حرف خودش را می‌زند. این طور نیست که حالا ما بگوییم این مسبوق به این است، این مربوط به انشقاق قمر است، این مربوط به سوره مبارکه «قمر» است، نه! قاعده کلّی است: ﴿کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾؛ قرارگاهی دارد، هیچ چیزی بی‌قرارگاه نیست ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾.

پرسش: تبدیل حسنات به سیّئات با توبه به چه نحوی است؟

پاسخ: این همین طور است، الآن اگر کسی بیمار شد درمان کرد، معنای آن این نیست که عالم بی‌نظم است یا اگر دارو خورد دوباره ناپرهیزی کرد، آن دارو می‌شود بی‌اثر، معنای آن این نیست که عالم بی‌نظم است، عالم بر اساس نظم است. حسنات و سیئات هم همین طور است ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾،[8] یعنی درمان است، فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾،[9] این دستورات شفا است، اگر فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[10] اگر درباره بعضی از امور فرمود این بیماری است، بعد فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾، کسی قرآن را خوانده، فهمیده، باور کرده، عمل کرده است، «ذهب السیّئات بالحسنات»؛ یعنی این شفا است. شفا معنای آن این نیست که آن بیماری بی‌اثر بود این دارو بی‌اثر است، نه! ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾. آن بیماری اثر خاص خودش را کرده، این دارو هم اثر خاص مخصوص خودش را کرده، شده شفا. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فیهِ مُزْدَجَرٌ﴾؛ ما به اندازه کافی نصیحت کردیم، تخفیف کردیم، ترساندیم، آنچه باعث انزجار اینهاست بیان کردیم، خبرها را گفتیم، برهان اقامه کردیم، قصّه‌ها گفتیم، داستان‌ها را گفتیم، آنچه واقع شده به اینها نشان دادیم، گفتیم: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ﴾؛[11] کذا و کذا، همه را گفتیم. آن مقداری که باید اثربخش باشد ما گفتیم. خبرهای مهم را به آنها گفتیم، ﴿حِکْمَةٌ بالِغَةٌ﴾؛ یعنی ما حکیمانه، جامع الاطراف کار کردیم، برهان اقامه کردیم، تخفیف کردیم، تبشیر کردیم، انذار هم کردیم، دیگر غیر از این فرض ندارد. ﴿حِکْمَةٌ بالِغَةٌ﴾؛ ما یک وقت اگر بدون دلیل حرف زده باشیم، این حکمت نیست. با دلیل گفتیم، ولی ضامن اجرا نفرستاده بودیم، حکمت بالغه نیست. یک وقت یک کسی حرف حکیمانه می‌زند؛ اما ضامن اجرا ندارد، ولی فرمود ما این گونه نیستیم، ما حکمت داریم، ضامن اجرا هم داریم. اوّلاً تبلیغ می‌کنیم ابلاغ می‌کنیم و به انبیا(علیهم السلام) مخصوصاً وجود مبارک حضرت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) می‌گوییم: ﴿قُلْ لَهُمْ فی‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً﴾، حرف‌ها را به جان آنها برسانید، نه به گوش آنها، آنها هم همین کار را کردند. این طور نبود که فقط بگویند ما به گوش رساندیم، نخیر! این حرف‌ها را به جان مردم رساندند، چند بار گفتند، از آنها اقرار گرفتند، محاجّه کردند، استدلال کردند، استنباط کردند، ﴿قُلْ لَهُمْ فی‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً﴾، این می‌شود حکمت بالغه. برهان هست، تبشیر هست، انذار هست، نمونه اجرایی هست، آنها را که تنبیه کردند، قصه‌ آنها هست، فرمودند: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ﴾، ﴿کَیْفَ کانَ﴾، ﴿کَیْفَ کانَ﴾، همه اینها را گفتند، حالا این «ما» مای نافیه باشد، یا استفهام انکاری باشد، ﴿فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾؛ آیا این انذارها یا نذیرها نمی‌توانند اثربخش باشند؟ یا «ما» مای نافیه است، بی‌نیاز نمی‌کند و اثربخش نیست، برای اینکه گروهی که با مظنّه فکر می‌کنند، با هوس عمل می‌کنند، حکمت در اینها اثر ندارد. پس ﴿فَما تُغْنِ﴾؛ نذیرهای الهی، یا انذارهای الهی در اینها اثر نمی‌کند. ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾؛ دیگر از این به بعد هجر جمیل هست. تا آخرین لحظه شما ببینید آیات قرآن کریم مکرّر شبیه هم نازل می‌شود. یک بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) دارد که ما نمی‌توانیم بگوییم «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش»،[12] «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»،[13] ما گرفتاری ما با این مردم کم نیست، سنگین است، برای اینکه دعوتشان می‌کنیم نمی‌آیند، رها کنیم راهی غیر از این نیست. این حرف ما نیست که ما بگوییم «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش». ما الآن غصّه می‌خوریم، این برای ما بسیار دشوار است، «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»، راه غیر از این نیست؛ لذا فرمود که این تولّی با هجر جمیل همراه است، نه اینها را رها کن! تا آخرین لحظه که حضرت اینها را رها نکرد. آن آخرین لحظه هم که مسئله فتح مکه بود، فرمود: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»[14] تا آخرین لحظه این چنین بود، خطبه برایشان خوانده، در حجة الوداع خطبه خوانده و مانند آن. ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، فرمود حالا این جور نیست که زحمت شما هدر برود. رنج شما هدر برود، یک؛ گنج مطیعان هدر برود، دو؛ تلاش بیجای تبهکاران هدر برود، نه! ما گفتیم: ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾؛ این اصل کلّی است. برابر آن ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلی‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ﴾؛ مرگ که پوسیدن نیست، مرگ از پوست به درآمدن است، مرگ یک هجرت است «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»،[15] مهم‌ترین مشکل غرب این است که خیال می‌کند مرگ پوسیدن است، خیال می‌کند مرگ آخر خطر است، خیال می‌کند انسان می‌پوسد، نمی‌داند از پوست به در می‌آید، فرمود زندگی که تمام نشد، تازه زندگی اصلی شروع شده است.

بنابراین ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾، این جمله نورانی و این مبتدا و خبر را شما هر جای قرآن بگذاری حرف خودش را می‌زند، اختصاصی به سوره مبارکه «قمر» ندارد، اختصاصی به سوره‌های مکی ندارد، اختصاصی به سُور مدنی ندارد، فرمود هیچ کاری نیست که به نتیجه نرسد، هیچ حرفی نیست، گذشت گذشت نیست، هیچ چیزی نگذشت، همه چیز «حیٌ لایموت» حرفی ما زدیم، دردی ایجاد کردیم، قلب کسی را به درد آوردیم یا قلب کسی را خوشحال کردیم، هیچ چیزی از بین نمی‌رود ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾. این حیات‌بخش نیست؟ ﴿یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلی‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ﴾، همه اینها را داعی دعوت می‌کند به چیزی که برای اینها ناشناس است، نمی‌شناسند اینها را، بعد می‌گوییم این همان‌کارهایی است که شما کردید. این کلمه «إهطاع» به معنای إسراع با خوف، سه بار در قرآن کریم ذکر شده: یکی در سوره مبارکه «ابراهیم» بود که بحث آن قبلاً گذشت، آیه 43 سوره مبارکه «ابراهیم» بود، آن‎جا درباره این دارد که ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فیهِ الْأَبْصارُ ٭ مُهْطِعینَ مُقْنِعی‏ رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾؛ دل‌هایشان تهی شد؛ یعنی ببینید می‌گوید دلم را خالی کرد، دلم را خالی کرد؛ یعنی انسان وقتی که آن هراس دامنگیر او بشود کلّ صحنه دل را وحشت می‌گیرد، چیزی در دلش نیست. گفت دلم را خالی کرد! آن وقت «إهطاع»؛ یعنی با سرعت رفتن و هراسناک بودن و به دنبال داعی که دستور داد بیایید! دویدن، این معنی «إهطاع» است ﴿مُهْطِعینَ مُقْنِعی‏ رُؤُسِهِمْ﴾؛ سرافکنده می‌روند. چرا یک عده ﴿ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾؟ یعنی سرشان خم است یا «منکوس الرأس»؟ اگر فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[16] حشر آنها هم باید «منکوس الرأس» باشد، «مستوی القامة» که نیست. چرا یک عده به صورت حیوان در می‌آیند؟ حیوان «منکوس الرأس» است. این طور نیست که قرآن مثلاً بخواهد به کسی بد بگوید، فحش بگوید، این طور نیست. فرمود سه تا راه دارد: یا چشم باطن را باز کن، درون اینها را ببین؛ مثل اینکه وجود مبارک امام سجاد و امام باقر(سلام الله علیهما) در صحنه عرفات در «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج»،[17] نشان دادند. گفتند ببین! دید که صحنه عرفات پر از حیوانات است. یا هم‌اکنون چشم باز کنید طبق خطبه نورانی حضرت امیر فرمود باطن اینها را ببینید، یا حرف ائمه را قبول کنید، یا دو روز صبر کنید بعد از مرگ می‌بینید که یک عده حیوان محشور می‌شوند. ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا﴾، نه سرافکنده‌اند تنها، اصلاً «منکوس الرأس» محشور می‌شوند، چون حیوان هستند. آن بخشی که سر و ته آنها را جمع می‌کنند همین گروه هستند. فرمود که اینها «مُهْطِعْ» هستند، در آیه 43 سوره مبارکه «ابراهیم»: ﴿مُهْطِعینَ مُقْنِعی‏ رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾؛ از شدّت ترس نمی‌توانند این مژه‌ها را تکان بدهند. در آیه محل بحث سوره مبارکه «قمر» هم همین است که ﴿خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ ٭ مُهْطِعینَ إِلَی الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ﴾، در سوره مبارکه «قارعه» هم به همین مضمونِ «فراش مبثوث» آمده؛ آیه چهار سوره مبارکه «قارعه» این است که: ﴿یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ﴾؛[18] مثل ملخ‌های پراکنده، این صف‌بندی نیست که به نوبت بیایند، همه می‌آیند، سراسیمه می‌آیند، به طرف داعی می‌آیند، راه را هم گم نکردند؛ اما ﴿کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ﴾، بنابراین چون که فرمود: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾،[19] پیشاپیش اینها ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّار﴾؛[20] این درباره فرعون و امثال فرعون است، بخشی است که مستقیماً ذات اقدس الهی خودش دعوت می‌کند، بخشی را به فرشته‌ها مدبّر دستور می‌دهد، اینها را دعوت کنند، ولی اینها دفعتاً سر از قبر برمی‌دارند، همه زنده می‌شوند ﴿کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ﴾، همه به طرف اتاق عمل خودشان می‌روند. سرافکنده، مُهطع هستند، مُسرع هستند، هراسناک هستند و به طرف شیء ناشناس حرکت می‌کنند؛ البته مؤمنان حسابشان جداست که ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ﴾،[21] این مربوط به مؤمنین است. فرشته‌ها با استقبال می‌آیند چه در حال قبض روح، چه در حال خروج از قبر. اینها البته همیشه مستثنا هستند با احترام حرکت می‌کنند، فرشته‌ها یک عده استقبال می‌کنند یک عده بدرقه می‌کنند یک عده سلام عرض می‌کنند، این است. ﴿مُهْطِعینَ إِلَی الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ﴾، این یک روز سختی است، آنچه را که انجام دادند، آن روز در برابر اعمالشان هست. در بخش پایانی سوره مبارکه «کهف» بود که ما دو تا ترازو داریم گرچه بالصّراحه آن‎جا نیامده؛ فرمود این ترازوی روشن که ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾;[22] این برای آن است که ما اعمال خیر مردم را بسنجیم؛ اما کسی که ﴿وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾، چیزی ندارد که بسنجیم در سوره مبارکه «کهف» فرمود: ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾;[23] ما برای اینها ترازو نمی‌آوریم، ترازو بیاوریم برای اینکه کسی کالایی دارد بسنجیم، کالا را هم با حق می‌سنجیم، کسی عمل حق ندارد ما چه ترازویی برای او نصیب بکنیم؟ ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾، اما سنگینی‌هایی که دارند این ثقل اعمالشان سنگین است، «ثقلت اعماله» این که دشواری‌هایی که دارند، درکاتی که دارند، به هر حال آن هم میزانی دارد. طبقات فرودین جهنم هم میزانی دارد که منافقین ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[24] هستند، پس آن‎جا هم یک حساب و کتابی دارد، پس یک درجه‌بندی، درکات‌بندی با میزان دیگر حلّ می‌شود، ولی این میزانی که در سوره مبارکه «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، این فقط برای مردان الهی است، حتی آنهایی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[25] برای آنها ترازو می‌آوریم؛ اما آنهایی که ﴿وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾، این هیچ عملی ندارد ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً﴾.

در روایات ما مسئله روح را به این صورت مشخص کردند که «خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفی عام» یا کمتر یا بیشتر. این حکمای بزرگوار ما هم درباره روح چند تا نظر دارند؛ یک عده می‌گویند روح را قبلاً ذات اقدس الهی خلق کرد، همان طوری که طبق این روایت مرحوم قطب شیرازی در شرح حکمة الاشراق هم برابر همه این نصوص می‌گوید که ارواح قبل از اجساد خلق شده بودند. اما شواهد دیگری هست که بدن وقتی که آماده شد برای نفس‌گیری، خدا روحی خلق می‌کند. این مرتبه نازله آن روح است؛ لذا هم آن یکی حق است که مرحله عالیه روح است هم این مرحله نازله روح است که با بدن ارتباط دارد. اگر کسی گفت: «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»، این مرحله نازله آن مرحله عالیه را می‌گوید، این یک حقیقت است که مرحله عالیه‌اش «خلق الله الارواح قبل الاجساد» است، مرحله نازله‌اش این حادث است به حدوث جسم. به هر حال ما با همین حرکت می‌کنیم و بالا می‌رویم و هر لحظه هر چیزی که انسان انجام داد در نهانخانه او هست، یک وقت گذشت که ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾،[26] ما از درون او کتاب را در می‌آوریم، نه اینکه از جایی دیگر صندوقچه‌ای داریم و کتاب اعمال او را در می‌آوریم. ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾، بعد هم می‌گوییم: ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم‏﴾;[27] خودت نحس هستی، ما در عالم نحس نداریم. این تطیّر این نحسی برای خود آدم است. اگر هم در بخشی از آیات آمده است: ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[28] همان روزی که برای کفار و ثمودی‌ها و عادی‌ها نحس بود، برای پیغمبر و مؤمنین سعد بود، آن روز خوشحال شدند. همان بیان نورانی که حضرت امیر(سلام الله علیه) به آن منجّم گفت فرمود که شما که می‌گویی امروز هر کس بیاید بیرون شکست می‌خورد، دشمن ما هم امروز می‌آید بیرون! چطور او شکست نمی‌خورد ما شکست می‌خوریم؟[29] اگر روزی نحس شد که قرآن فرمود: ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾، همان روز برای پیغمبر و مؤمنان سعد است. در تحف العقول روایتی از وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) است که یکی از اصحاب گفت امروز چه روز نحسی بود؟ حضرت فرمود تو که نزد ما می‌آیی رفت و آمد می‌کنی، این چه حرفی است که می‌زنی؟ مگر ما روز نحس داریم؟ گناه خودت را به حساب روز می‌آوری؟[30] همین روز است که عده‌ای به سعادت رسیدند، همین روز است که یک عده به شقاوت رسیدند، اگر برای زید نحس است که شکست خورد، برای عمرو، سعد است که پیروز شد. فرمود گناه خودت را به حساب روزگار می‌آوری؟

غرض این است که انسان با این مرحله نازله روح همراه است تا به آن مرحله عالیه‌اش برسد هم آن «خلق الله الارواح» حق است هم این می‌تواند حق باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 

[1] . سوره نجم، آیه57.

[2] . سوره آلعمران، آیه9.

[3]. سوره ذاریات، آیه52.

[4]. سوره نجم, آیه6.

[5]. سوره نجم، آیه23.

[6]. وسائل الشیعه، ج2، ص356.

[7]. سوره فرقان، آیه23.

[8]. سوره هود، آیه114.

[9]. سوره اسراء، آیه82.

[10]. سوره فاطر، آیه10.

[11]. سوره آل عمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه36.

[12]. سعدی، غزل شماره38؛ «چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود ٭٭٭ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش».

[13]. الخرائج و الجرائح، ج2، ص893.

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏3، ص513.

[15]. اعتقادات الإمامیه(للصدوق)، ص47.

[16]. سوره فرقان، آیه44.

[17]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَی الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ…».

[18]. سوره قارعه، آیه4.

[19]. سوره اسراء، آیه71.

[20]. سوره هود، آیه98.

[21]. سوره نحل، آیه32.

[22]. سوره اعراف، آیه8.

[23]. سوره کهف، آیه105.

[24]. سوره نساء، آیه145.

[25]. سوره توبه، آیه102.

[26]. سوره اسراء، آیه13.

[27]. سوره یس، آیه19.

[28]. سوره قمر، آیه19.

[29]. نهجالبلاغه(للصبحی صالح)، خطبه79.

[30]. تحف العقول، النص، ص482.تفسیر سوره قمر جلسه 02 (1396/01/27)